یادداشت ثابت - دوشنبه 91 دی 12 :: 4:11 عصر :: نویسنده : آرش
بهار خانوم خیلی بی وفایی اصلا معلوم هست این چند شب که نبودی، کجا بودی؟ اصلا معلومه وقتی تو خواب من نیستی، پس تو خواب کی رفتی؟ میدونی چند شبه فقط به عشق تو خواب دیدنت هر شب ساعت 9 چراغای اتاقو خاموش میکنم هی به خودم زور میزنم که خوابم ببره اصلا میدونی هر روز که از خواب بیدار میشم و تو رو تو خواب ندیدم چه حالی میشم؟ اینارو میدونی و بازم به خوابم نمیای؟ بهار خانوم خیلی بی رحم شدی از وقتی بابا گفت بسه دیگه پسر جون بهار خانومت الان تو بهشت رضا زیر یک فرسنگ خاک خوابیده دیگه بابارو دوست ندارم آخه دل منو میشکنه اون همش فکر میکنه که تو مردی میگه با یک ماشین تصادف کردی فکر کنم بابا دیوونه شده آخه بابا که نمیدونه تو بهم قول دادی با هم باشیم، با هم زندگی کنیم و با هم بمیریم بابا فکر میکنه تو زیر قولات میزنی اما من که میشناسمت بهاری جوون زودتر بیا امشب ساعت 9 قرارمون همون جا توی آیینه چشام من منتظرم ها هوا خیلی سرده توی این سرما خیلی منتظرم نذار امشب که بیای تو خوابم به بابا نشونت میدم میخوام بابا بدونه تو منو تنها نذاشتی بهار خانوم . دوست دارم موضوع مطلب : |